کیمیا و مامان تنها میشوند....
بلاخره بعد 3 هفته یاری خانواده که پیشم موندن(خاله نسرین من و خاله ساره و خاله سمیرا و باباجون و اعظم خانوم) من موندم و تو،هم خوبه، چون یه کم زندگی به روال عادی برگشت و هم نه چون جای همشون خالیهههههههه ،از همشون ممنون که کمکم کردند(به اضافه مامان جون که چون تهران هست نموند ولی خیلی کمک و محبت کرد) .....باباجون داشت میرفت گفت دفعه بعد که میام همه چیز رو از دست این شیطون جمع کردی....(اخه تا عید فقط ما میریم شیراز احتمالا و تا اونا بیان دوباره تو کلی بزرگ شدی عزیزم)
همتون رو دوست دارم.....
امروز تو همش خوابیدی و منم دارم پروژه هامو انجام میدم.....هم دلم میخواد بیدار باشی اون چشم های نازتو ببینم، هم بدم نمیاد خواب باشی تا من به کارم برسم
ولی وقتی خوابی دلم برات تنگی میشه ----> نتیجه اینکه من همش دلم واست تنگه چون تو بیشترش تو روز خوابی.
بعد از چند تا عکس از خوابدن نازت حالا چند تا عکس از بیداریت میزارم، هر کس میبینه ماشالا یادش نره...
این کیمیا قنداق پیش و گیج خواب بعد از حمام ....اینجا 15 روزه هستی دخملم
کیمیا تو لباس مهمونی ....این لباسو خاله نغمه بهت هدیه داده (البته هنوز یه کم بزرگه ولی من طاقت ندارم که )و اون کلاه هم مال یه لباس که خاله سمیرا داده ولی لباسش هنوز اندازه ات نیست، خیلی خوردنی شدیا....اینجا 17 روزه هستی ملوسم....
اینم 19 روزگیت، قربونت برم مامانی.....شدی دنیای من و بابا عزیزمممممممم