کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

دارم می برم دیگه....

1390/5/20 17:42
نویسنده : سمانه - امیر
1,153 بازدید
اشتراک گذاری

خسته شدم دیگه دارم می برمممممممممممممم،خدا چه سخته بچه داری یا کیمیا داری سخته نمیدونم....Smilehaa

نمیدونم فقسقلی چرا خواب منو نشونه گرفتی اساسیییییییی،همین که منو بیدار میکنی ساعت ها بی صدا میخوابی....

دوسش دارم وحشتناک..،جونم واسش میره ولی خیلی کلافه شدم....

همه میگن خوب بچه داری همینه ،ولی نمیگن هیچ کس مثل من که تنها نیست یکی نیست 1 ساعت کمکم کنه جز امیر ،منم آدمم ....بی تجربه ام ، عادت نداشتم ....هر روز سردرد....بدخوابی....

کی میگه غریبی چاره داره ....والا به خدا ندارهههههههههههه Smilehaa

نمیخوام ناشکری کنم ولی همش دکتریم....ازمایشگاه.... سونوگرافی.... دکتر....رژیم...بی قراری هاش جیگرمو کباب میکنه.(میدونم تازه تو خوبی بدتر هم هست بازم خدایا بی اندازه شکرررررررررر)...دلم نمیاد بی اعتنا باشم ولی خوب خسته میشم دیگه....اخه هر جا هم برم خودم قرار ندارم که بیخیال ولش کنم....

همه میگن بیخودی که خدا بهشتو به آدم نمیده.....شاید راست بگن .....نمیدونم همه مثل من هستن ؟؟؟؟؟؟؟ غریب و تنها و با یه دخمل خیلیییییییییییی گل و ناز که گاهی بی تابی میکنه؟؟؟؟؟؟

به خدا مامان عاشقتم..... طرفه حرفام اصلا تو نیستی ......تو جونمیییییییی مامان و من درخدمت گلم

یه خنده تو خوابت یا یه محکم مکیدن پستونکت همه این خستگی ها رو یادم میبره.....قربون اون دستای کوچولوت برم مامان....

فقط خواستم یه کم درد و دل کرده باشم و تخلیه بشم......Smilehaa

من مطمئنم همه حداقل،کم کم تا 40 روز کمککککککککک داشتن .....مامانی ، خواهری یکی دم دستشون بوده(خدا رو شکر که تا 21 روز بودن وگرنه دق کرده بودم).....البته تقصیر خودم هم هست با هر کسی راحت نیستم   (گاهی خودم باشم تازه راحت ترم)وگرنه میشه به کارایی کرد.....

خوب قبول کنید هیچ کس خانواده خود آدم نمیشه که.......

خدایا تخملم رو زیاد کن تا این فسقل ناز نازی از اب  و گل دربیاد......Smilehaa

خدایااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتت بابات همه نعمت هات و داشته هام......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ریحانه
20 مرداد 90 17:22
سلام منم همین مشکل تورو داشتم خیلی سختم بود من مامانم فقط تا 21 روزه گی نی نیم پیشم بود وقتی رفت انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد تنهای تنها شدم اما خب گذشت ایشالا درست میشه غریبی خیلی سخته
مامان باران
20 مرداد 90 17:25
نه عزیزم خیلی ها کمک ندارن یکیشم خودم تازه تو مرخصی خوب بود بعدش که رفتم سر کار دیگه کم مونده بود که منو ببرن پیش دکتر روان پزشک شوخی کردم این روزا می گذره قدرشونو بدون راستی به ما هم سر بزن دخمل ما رو هم ببینی اینم خیلی اذیت می کنه به وب خواهرشم یه سری بزن مرسی
بهارک
20 مرداد 90 17:47
سلام..طراحی عکس وقالب وبلاگ..خوشحال میشم سر بزنید..خوشحال میشم ما رو لینک کنید..
مامان آترینا
20 مرداد 90 21:02
سلام منم مثل شما تویه غربت این ور دنیا زایمان کردم جایی که حتی زبونشون رو هم نمیفهمم تازه به سختترین حالت ممکن زایمان کردم جوری که کارم به عمل جراحی رسید بعدش هم از روز سوم زایمان مجبور به همه کارام شدم آخه همسرم نمیتونست بیشتر از این کنارم باشه روزای سختی بود اونم واسه ما که اولین بیبی مون بود درکت میکنم


اخی چه سختتتت نازی خدا قوتت بده عزیزم
مامان نی نی
22 مرداد 90 9:05
عزیزم این جوری نگو، می فهممت، سخته، ولی می گذره، ای کاش اگه سر کار نمی ری بچتو بر می داشتی می رفتی شهرتون، یه ماهی اونجا می موندی تا خستگیات در بیاد


باشه نمیگم