کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

کیمیا و اولین سفر جدی!!

1390/11/20 16:29
نویسنده : سمانه - امیر
2,260 بازدید
اشتراک گذاری

خوب ما بعد یه سفر 4 روز و نیمه برگشتیم این به عبارتی دومین سفر تو بود ولی اولین سفر خیلی حالت مسافرن نداشت چون شیراز بود و خونه بابا جون رفتیم....پس به عبارتی دیگه این اولین سفر جدی شما محسوب میشد.....مقصد دبی بود.....

قبل از هر تعریف خاطره ایی از سفر شدیدا به همه توصیه میکنم با بچه ایی به این سن جز سفر تفریحی و سبک هیچ جا نرید!!!!!! حالا دیگه خود دانید.....

خوب من 4 شنبه امتحانم رو دادم یه 2 ساعت و نیمی گیر کارای اداری بودم و بعدش هم رفتیم با هم ارایشگاه و .اسه لواین بار فسقل موهاتو کوتاه مرتب کردیم....خیلی با حال بود از بس که فضولی تا خانم آرایشگر میخواست فیچی کنه موهاتو سرتو بالا میگرفتی که ببینیداره چکار میکنه و نمیزاشتی موهاتو ک.تها کنه کلی جینگولک بازی دراوردم تا بالا رئ نگاه نکنی و این فسقل موهات مرتب بشه ههههههههه

بعدش اومدم خونه وایییییییییییییییییییی که چقدر کار داشتم همیشه بعد امتحانا خونه ما بمب زده شده ههههه باید واسه سفر جمع میکردو و واسه خودم و تو غذا میزاشتم چون من به خاطر تو که الرژی داری نمتونم غذا بیرون رو بخورم گریهههههههه.....خلاصه همه اینا یعنی 3 صبح!!!

ساعت 10:40 بلیط داشتیم ولی چون میخواستیم فرودگاه ارز بگیرم ساعت 7 باید میزدیم بیرون و من باز 6 صبح بیدار شدم.....ای خدا بعد یه دوره امتحان فشرده دیگه داشتم رسما میمردم ...گفتم اشکال نداره میریم اونجا از تنم خستگی در میاد......

ساعت 1:30 رسیدم دبی و به دلیل احترام و ارزشی که واسه ایرانی ها قائل هستند همه جای دنیا تا ساعت 4:30 تو صف اسکن چشم و طی کردن مراحل امنیتی بودم تا رسدیم هتل شد 5 عصر!! وسایل رو گذاشتم و یه خرید مختصر واسه صبحانه کردیم و شام خوردیم و چون فوق العاده خسته بودیم رفتیم که بخوابیم همه خوابیدند و محکوم به خوابوندن تو(دوست دارم به خدا ) ...ولی توووووووووووووو از ساعت 11 گریه کردی تا ساعت 12 خوابیدی و من بیهوش شدمممممممم....این از روز اول به همین راحتی تموم شد .....

روز دوم تا از هتل خارج شدیم و رفتیم به سمت دبی مال که هم مرکز خرید هست و هم اکواریوم داشت و هم فواره موزیکال شد ساعت 12!! تا ناهار تو مادرکر بودم واسه تو فسقل خرید کنم اخه فستیوال 2 روز دیگه تموم میشد....ولی خیلی چیزی نگرفتم چون تا 2 تا 4 تا کنم که واسه هر سنی چی لازم داری وقت ناهار شد....بعد از ناهار هم تو مادرکر بودیم و واسه تو خرید کردیم تا رفتیم شام و هتل!!!یعنی روز دوم هم فقط واسه شما خانم گل مصرف شد و اما و تو روز گذشته!!! قبل ناهار یه کم اظهار کلافگی میکردی و مثل خونه نق میزدی ولی شب اصلا تو مغازه حاضر نبودی تحمل کنی ...طفلی بابا تو رو میچرخوند که من بتونم 2 تا چیزی واست بردارم.....اونم خسته کردی ....سر ناهار هم یه کار جالب اما خطرناک کردی ...یه لحظه دادمت بغل بابا و بابا پاستا سفارش داده بود و یک لحظه به حاطر صحبت از تو قافل شد و نگاه کردیم دیدم مشت تو پر پاستا و داری دولپی میخوری دهنت پر پاستا بود !!!!!منو میگی کپ کردم اخه تو الرژی داری من بخورم پدرت در میاد دیگه چه برسه به خودت....ولی خدارو شکر به خیر گذشت و با یه لپ قرمز گذشت ....اخه تو کل سفر هیچ خروجی نداشتی!!!!!

روز سوم با اینکه دیروز جسابی خستمون کرده بودی گفتیم امروز انشالا همکاری میکنی .....رفتیم ابن یطونه به مال بود که هر قسمتش با معماری یک کشور ساخته شده بود.....اونجا هم خیلیییییییییییییی جیغ زدی از کل سفر بدتر ....اشکم هم نداشتی فقط جیغ میزدی که چرا میرید تو مغازه ها چرا میبینید ...تو همیشه با کالسکه ات حال میکردی اصلاااااااااااااا تو کالسکه نمیموندی.....حسابی از کمر افتاده بودیم....ببین آنچنان به سر ما آوردی که بابا گفت کاش میخواستم فردا برم اداره !!!!!!اخه وقتی می افتادی رو گریه هیچ جوره ول نمیکردی فقط جیغ میزدی!!!!یک بار که بابا بهت گفت به خدا پرتت میکنم پایین ها از تو بغل و من هم سعی در آروم کردن تو داشتم چون اصلا طاقت گریه ات رو نداشتم و هم بابا ....ولی مگه ول میکردی نه با بازی نه شعر نه دالی نه بغل هیچییییییییییی فقط جیغ میزدی!!!!هر چی بابا راهت میبرد مگه اروم میشدی ....یه بار با بابا نشستیم 15 دقیقه فقط نگات کردیم و توهی یه نگاه به ما میکردی و جیغ میزذی دوبارهههههههه......ولی اخرش اروم نشدی و نشون دادی که ظاهرا پیروز همیشگی تویی!!

خلاطه هر جور بود گذروندیم .....فقط نباید میزاشتیم به اون مرحله لج برسی .....یه من میرفتم میگشتم و بابا با تو بازی میکرد یا من باهات بازی میکردم بابا میرفت میگشت.....کلا فکر کنم از 12 تا کشوری که اونجا بود ما سه تاش رو موفق شدیم ببینیم!!!!

روز چهارم که رسما اجازه حرکت نمیدادی بهمون .....تا ایستاده بودیم خوب بودیم به محض راه رفتن جیغ میزدی یه جا که بابا نشست رو زمین و تو هم بغلش نشستی و باز میکردی ....یه سر نقطه به صورت نور از سقف رو زمین میافتاد سعی میکردی اونا رو بگیری!!!! اون روز کلا واسه تو گذشت یعنی ما پامون رو هیچ جا نزاشتیم!بعد ناهر رفتیم فواره زیبا بود ولی تو خواب بودی اون 15 دقیقه روشن بودنش بعد که بیدار شدی بابا بردت اکواریوم و باغ وجش و منم رفتم اخرین خریدامو واسه تو کردم....بازم تو چکار کنیم شدی همه زندگی ما دیگه همه چیز واسه تو با همه اذیتت ها و بد قلقی هایی که داشتی ....هر چند شاید این ما بودیم که داشتیم به نوعی اذیتت میکردیم اون محل های شلوغ و پر سر و صدا جای تو نبود اذیت میشد تو به جای اروم احتیاج داشتی که واسه خودت بازی کنی و غلت بزنی....ولی ما هم بعد 7 ماه طاقت فرسا که با اومدن تو تو زندگیمون و درس من همراه بودیم احتیاج به تنوع و سفر داشتیم.....عصر خوب بود چون تو فقط تو بغل بودی و تو یه محیط اروم پیش ماهی ها و حیوان ها با بابا حال کردی ...به گفته بابا هم که فکر میکرد میترسی ظاهرا دوست داشتی و با دقت نگاه میکردی البته همون هم نیم ساعت اخرش........

روز اخر تصمیم داشتم بریم وایلد وادی و یا آتلانتیس که شانس ما از روزی که اومدیم به شدت سرد بود و ما منتظر که شاید روز اخر گرم تر بشه و بتونیم بریم ولی افسوس که نشد ....صبح جمع کردیم و اتاق رو تحویل دادیم و رفتیم ساحل و از صبح تا بعد از ظهر ساحل بودیم ولی اونجا هم یع کم سرد بود و باد داشت....ولی خیلییییییییییی خوش گذشت و آروم بود .....تو هم حسابی حال کردی...با بابا بهد این تجربه به این نتیجه رسیدیم که تو کاملا نژاد شیرازی داری و فقط با طبیعت حال میکنی ههههههههه هر وقت خواستیم بریم سفر فقط بریم یه جایی که طبیعت باشه و به سر تو باد بخوره اخه عاشق بادی!!بعد هم که رفتیم فرودگاه و بیام به سمت تهران تو ساعت 10 خوابیدی ولی وقتی سوار هواپیما شدیم بیدار شدی چون جات تنگ بود تو هم کلا باید موقع خواب یه ور شی شرایطش نبود و بمیرمممممممم اذیت شدی .....خود 2 ساعت رو بجز یه ربع تو هواپیما گریه کردی!!!!!اخه خوابت میومد ولی جات راحت نبود تو خواب و بیداری و با چشم ها بسته چرت میزدی و جیغ میزدی .....حتی واست basket هم آوردن کع توش راخت بخوابی ولی تا خوابت برد خلبان حرف میزد و بلندگو بالا سر تو و تو بیدار میشدی و جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ

یه کیف اسباب بازی بهت دادن ولی تو خواب مبخواستی و محیا نبود.....بازم با بابا به این نتیجه رسیدم که یادمون باشه هیچ وقت شب وقت خواب تو بلیط نگیرم که بمیرمممممممممم انقدر اذیت نشی ....کلی تو هواپیما مشهور شدی هههههههههه

من و بابا دوست داشتیم بریم سینما که با وجود تو شرایطش نبود .....دیگه دبی تفریحی نداشت که مناسب ما باشه با بچه ......راستش خرید هم اونطوری که دوست داشتم واسه تو بکنم نشد.....

خلاصه گذشت.... سفری سخت اما سرشار از تجربه......الان که یه کم بعد 2 روز خستگیم رفته میگم با همه سختی هاش خوب بود و تنوعی بود و حال و هوایی عوض شد.....ولی نوشتم که هم خودمون یادمون نره هم تو بعدا بدونی

 عکسها سری اول:

 روز اول:

فرودگاه امام

اینجا خوابت میومد منم که شب قبل 2 3 ساعت بیشتر نخوابیده بودم رفتیم نماز خونه با هم استراحت کردیم ههههههه شما رو پالتو بنده لا لا کردی ....

تو هواپیما ما سعی در نشوندن تو با گذاشتن کارتون و تو سعی در خوردن تک تک وسایلی که دور و برت میدیدی ههههه

بعد از اینکه خود 2 ساعت رو تو هواپیما بازی کردی و شیطنت تو کالسکه هایی که خود فرودگاه دبی تا اومدن کالسکه خودت میداد خوابیدی ....مهم نیست کجا میخوابی ولی باید حتما یه وری بخوابی هههههه

بلاخره چمدون ها رو تحویل گرفتیم و خسته و خرد داریم میریم و تو هو بعد از یه خوای 2 ساعته شنگولللللل .....

بلاخره باید یه چیزی بخوری شده اویز کیفت هههههه آروم مگه امکان داره بشینی!!!!

ببین!!!!

هتل

روز دوم:

دبی مال

بعد یک خرید سخت واسه تو فسقل از بس که جیغ ویغ کردی!!!!احساس پیروزی از عذاب دادن مامان بابا

 

کیمیا و خریداش هههههه

کیمیا در حال آتیش سوزندن

ببینم چی میشه خورد!!!

روز سوم

پیش به سوی ابن بطوطه

کیمیا در حال شیطنت تو مترو .......قطار رو سرش بود همه حواس ها پیش کیمیا بود!!!!!

بعد از اینکه حسابی بابا رو کلافه کردی یه چرخ یافتیم که ببینیم توش آروم میشنی......جواب:تا مدتی که تازگی داشت بلهههههههه بعدش نخیررررررررررررررررررررر

یه هزار بابا واست گرفتیم که باهاش بازی کنی ....از این همه پا بازم گیر دادی به بارکد بدبخت که بخوریش!!!!عاشق کاغذ و مقوا هههههه

توضیح:این پتویی که میبینی گذاشتیم که تو دسته چرخ رو نوش جان نکنی!!!!!!!

کلی اونجا خارجی ها باحات حال میکردن اخه به همه میخندیدی ههههههه ....

ابن بطوطه معماری چین تو کف اینهمه آب بودی هههههه

عکسای 2 روز دیگه باشه واسه بعد که وقت کنم دوباره ......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مهدیه مامان همتا
20 بهمن 90 10:51
سلام سلام حالت چطوره سمانه جونم؟ کیمیای جیغ جیغو چطوره؟ عزیزمممم آخییییییی انشالله کیمیا بزرگتر بشه بری سفرهای اروپایی کلی بهت خوش بگذره اصلا فکرشو نمی کردم کیمیا خیلی شیطون باشه اصلا به قیافش نمی خوره شیطون و جیغ جیغو باشه قوربونش برم من عکس عکس نذاشتی
خاطره مامان بردیا
20 بهمن 90 11:25
سفرنامه رو خوندم و کلی تجربه کسب کردم اشکالی نداره با وجود همه بدقلقی های این وروجک اما به قول خودت یه تنوعی بوده. انشاء اله دفعه های بعد کیمیا جون بزرگتر شده و بیشتر بهتون خوش می گذره. منتظر عکس ها هستم
خاله فهیمه
20 بهمن 90 15:55
می بینم که اولین نفرم
ای ول که خوش گذشت و ان شاالله سفرهای بعدی بهتر هم میشه
برا هواپیما هم اتفاقا باید بزاری موقع خوابش بلیط بگیری اما قبلش باید بخوابونیش تازه خیلی ها که سفر طولانی دارن به بچه دارو خواب آور می دن که تو هواپیما بخوابه چون بچه ها به خاطر فشار هوا گوششون خیلی اذیت میشه و باید شیر بخورن موقع نشست و برخواست هواپیما
آخی کلی دلم سوخت هم واسه کیمیا که جای شلوغ اذیتش کرده بوده و هم واسه شما که اذیت شدید اما خودش بهتر از هیچی هست.


اتفاقا با پستونک کیمیا 3 دقعه قبل که سوار شد اصلا اذیت نشد ولی این دفعه کلافه خواب بود ....خواب بود که بردیمش تو هواپیما از سر و صدا خلبان محترم بیدار شد و دیگه اذیت شد
مهدیه مامان همتا
20 بهمن 90 17:15
سمانه جون کیمیا جونم که همه جا می خنده قوربونش برم من به این خوش اخلاقی خاله فهیمه جون من اولین نفر بودماااااااا
خاله فهیمه
20 بهمن 90 17:35
هه هه خوب اینم یه تجربه! عکس ها خیلی قشنگ بودن و بر خلاف وقایع اتفاقی تو عکس ها انگاری بهش خیلی خوش گذشته! خنده اونجا که نوشتی در حال آتیش سوزوندن که معرکه هست
خاطره مامان بردیا
20 بهمن 90 19:03
وای وای عکساشو نگاه کن. فدات شم دلم برات تنگ شده بود تپلی. عاشق اون رونای خوشگلتم. ببینمت حسابی می چلونمش توی عکسا به نظر نمیاد اذیت کرده باشه فکر کنم دخترت از اون با سیاست ها باشه ها.. اذیت کرده و جیغ جیغ و گریه . اون وقت توی همه عکسا داره می خنده
مهسا
20 بهمن 90 19:19
سلام سمانه جون خوبید؟ همیشه به سفر وخوش گذرونی قربونت برم کیمیا جون جیغ جیغو خودم بوسسسسسسسسسس
سمیه مامان امیرعلی
21 بهمن 90 1:07
سمانه جون خسته نباشی با این سفر پر ماجرا اما به قول تجربه ای هست واسه خودش ایشالا سفرهای بعدی بیشتر بهتون خوش بگذره عکسهاش خیلی باحال بودن
شاپرک مامان مهدی
22 بهمن 90 16:50
باین دخملمون که داره همش می خنده وساکته که معلومه خیلی بلاهست ار بزرگ بشه واسش تعریف کنی چی کار کرده میگه من که دارم همش میخندم
صوفی مامان رادمهر
23 بهمن 90 14:19
عزیزممممم اونجام که اونجوری خوابیدی که من عاشقشمممم... خیلی خیلی شیرینی تو دختر ناز... دوستت دارم شیرینم...
سپید مامان علی
24 بهمن 90 18:53
سمانه جونی با خوندن این پستت تازه فهمیدم کیمیا جونی چه حالی بهت داده ...............البته بگماااااا کیمیا جونی راحت نبوده که جیغ میزده وگرنه کیمیا خانمه عکساش هم خیلی خیلی گشنگنننننننن
سمیرا مامان آنیتا
25 بهمن 90 15:13
ما هم یه شمال تاریخی رفتیم ... دیگه تا آنیتا 7 سالش نشه هیچ جا نمیریم


ههههههه....اخییییییی....پس تو میفهمی من چی میگم ....ولی من پرورترم از این حرفام...اونجا که بودیم گفتم تا 2 سالش نشه هیج جا نمیرم ....ولی الان قراره عید بریم گرگان....اخه فکر کنم کیمیا تو طبیعت اذیتمون نکنه....
آنیتا چکار میکرد که اذیت شدید؟؟؟؟کیمیا فقط جیغ یزد و کلافه بود و گریه میکرد ....کلا داشت غر میزد هههههه....یعنی نرم شمال؟؟