کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

واکسن 4 ماهگی

1390/10/9 12:18
نویسنده : سمانه - امیر
3,043 بازدید
اشتراک گذاری

واییییییییییییییییییییی که چه روز  و شبی گذشت به هممون یعنی من و بابا  تو فسقلی.....

از دفعه قبل بیشتر اذیت شدی چون عاقل تر هم شدی بودی بیشتر میفهمیدی با چه مظلومیتی گریه میکردی خدا میدونه آدم دلش کباب میشد......بمیرممممممممم

بلاخره گذشت و الان یه پله به سمت سلامتی بالا رفتی ......

یکشنبه 15 ابان  آماده شدیم رفتیم بهداشت واسه واکسن فردا هم که عید قربان بود و بابای تعطیل که کمک من باشه تو هم بی خبر از همه جا ......

رقتیم  قد و وزن رو گرفتن همه چیز هم خوب و رفتیم واسه واکسن تا خانمه اومد اسمت رو وارد کنه تو دفترش تو بغل بابا نشته بودی نمیدونم چی شد ....از صحبت های ما چیری فهمیدی یا از اونجا فهمیدی چه خبره یه دفعه بی مقدمه انچنان گریه ایی کردی که بیا و ببین ....عزیزمممممم حس کردی میخوان یه بلایی سرت بیارن.....بمیرمwww.smilehaa.org

بلاخره واکسن رو زدیم و رفتیم خونه تا  4 ساعت همه چی خوب بود و ما هم خوشحال که این دفعه بهتره نگو هنوز استارت نخورده بود ساعت 9 با چیغ بلند شدی و این جیغ به سلامتی ادامه داشت تا 2 صبح نه شیر میخوردی و نه میخوابیدی ....از 2 هم هی چرت میزدی هی با گریه پا میشدی تب هم که تا 38.5 تب کردی.....و بر خلاف دفعه قبل که روز دوم تب نداشتی این دفعه تا 2 روز  تب داشتی ، پات هم نیمدونم چرا ورم کرده بود و منم نگران .....ولی خدا رو شکر خوب شد....

فقط اینطوری تو دل بابا آروم میشدی:

قریون اون اشک های گوشه چشمت برم مامان ....کاش میتونستم  و واست کاری میکردم....Smilehaa

بعد اونم دیگه درت شیر نمیخوری میترسم لاغر شی عزیزم تو که 2 ساعت یک بار شیر میخوردی دیشب از ساعت 12 نخوردی تا 4 صبخ یعدش نخوردی تا 10 صبح اونم تازه بابا شیشه ......

خدا کنه زودتر شیر خوردنت خوب بشه که وزن کم نکنی کپل من......

دیگه رفت تا 2 ماه دیگه یوهوووووووووwww.smilehaa.org

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان بیتا
20 آبان 90 23:56
دوستان عزیز سلام من و بابای بیتا منتظر حضور پر مهر شما در نمایشگاه اسباب بازی و سرگرمی های کودک و نوجوان هستیم. 23 الی 27 آبان90 تهران خیابان فاطمی خیابان حجاب مرکز آفرینش های فرهنگی هنری کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان غرفه هواپیماهای جت رو هیچ شادی نیست اندر این جهان ..........برتر از دیدار روی دوستان
صوفی مامان رادمهر
21 آبان 90 9:27
خوب بچه ام بردین آمپول زدین، گریه اش انداختین اون وقت می گین گریه نکن... از دست این مامان و باباها که نی نی ها رو میبرن واکسن می زنن قربون اون اشکای معصومانه ات برم خاله عوضش مریض نمی شی جیگر کوچولو
مامان علی آقا
21 آبان 90 12:04
الهی بمیرم چه اشکی میریزه این دختر کوچولوووووووووو
خاطره مامان بردیا
22 آبان 90 13:33
بمیرم الهی.. امیدوارم واسه واکسن 6 ماهگی اذیت نشی عزیزم.. بردیا که 4 ماهگی خیلی خوب بود.نه تب و نه درد نه گریه... اما 6 ماهگی وایییییییییییییییییییییییییییی..
مهدیه مامان همتا
25 آبان 90 10:03
قوربون اون مروارید های خوشملت بشم عزیزمممممممم
هدی مامان مبین
29 آبان 90 13:21
از اون دخمل های بابایی هستی فسقلی عکس اشکت خیلی معصومانه است قربون اشکت