خنده های دوست داشتنی
آدمی آن زمان که دل به سطحی ترین و البته بی ارزشترین مسائل زندگی میبندد، هرگز متوجه سادگی های دلنشین اطراف خود نمیشود ... چه بسا خوشی های ساده راحت تر هضم شده و عصاره آن بر عمق وجود مینشیند.
شاید در یک هفته ای گذشت به این فکر نمیکردم که ای کاش زودتر آخر هفته بشه و من و کیمیا تنها بشیم تا بتونیم رابطه پدر دختری را عمیق تر کرده و کمی بر حسادت مامان سمانه اضافه کنیم :) اما امروز که پنجشنبه است و تو سر گردن بابایی .... تنها یک لبخند زیبای تو که وقتی از خواب پا میشی روی لبت میشینه ..... فهمیدم که تو توی این دنیا تنها دل به این بستی که صبح یکی بهت بگه "سلام سلام ...." و تو از عمق وجودت اینو درک کرده و قهقه ای کمیاب رو بر تاریخچه این جهان بی سر و تنها ثبت کنی .... و اون موقغ تاره آدم میفهمه که چقدر قشنگ میشه از "بودن" لذت برد ... چه ساده میشه در طول هفته منتظر یک رخداد قشنگ و البته خیلی ساده در آخر هفته بود .... امیدوارم بابا رو کمتر اذیت بکنی که بتونم به آخر هفته ها دل ببندم :دی ... البته امروز صبح که واقعا دختر خوبی بودی ... تا ببینیم تا شب چه بلایی سر بابا می خوای بیاری :)
به امید عشق ورزیدن هر چه بیشتر به تو و مامان سمانه
(مادر عزیزم تو رو هم خیلی دوست دارم .... میدونم که اینا رو میخونی :) )
-بابا-