کیمیا و مامان تنها میشوند....
بلاخره بعد 3 هفته یاری خانواده که پیشم موندن(خاله نسرین من و خاله ساره و خاله سمیرا و باباجون و اعظم خانوم) من موندم و تو،هم خوبه، چون یه کم زندگی به روال عادی برگشت و هم نه چون جای همشون خالیهههههههه ،از همشون ممنون که کمکم کردند(به اضافه مامان جون که چون تهران هست نموند ولی خیلی کمک و محبت کرد) .....باباجون داشت میرفت گفت دفعه بعد که میام همه چیز رو از دست این شیطون جمع کردی.... (اخه تا عید فقط ما میریم شیراز احتمالا و تا اونا بیان دوباره تو کلی بزرگ شدی عزیزم) همتون رو دوست دارم..... امروز تو همش خوابیدی و منم دارم پروژه هامو انجام میدم.....هم دلم میخواد بیدار باشی اون چشم های نازتو ببینم ، هم بدم نمیاد خواب باشی ...
نویسنده :
سمانه - امیر
13:26