کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

کیمیا میخواد بشینه

کم کم داه کمرت سفت میشه مامانی،تو بغلم که نشستی خودت میدی جلو با دست ما بلند میشی و میشینی و اطرافو با کنجکاوی نگاه میکینی.... ولی هنوز نمی تونی خودتون نگه داری.... بابایی واسه این عکس از قول تو میگه : قلیون رو چاق کنید اومدم.....   ...
14 آبان 1390

کیمیا بزرگ میشه.....

از پیشرفتات بگم..... با قهقه میخندی ولی سخت یعنی باید تلاش کنیم لبخند رو میای ولی قهقهه خانمی دیگه..... ادم دلش شاد میشه وقتی اینظوری از ته دل میخندی با موبایل واست ضبط کردم بزرگ شدی بهت میدم چون تا دوربین رو میبینی دیگه قهقه نمیزنی و با تعجب نگاش میکنی بعد این همه عکس هنوز بهش عادت نکردی ههههههه دیگه اینکه اشیا رو با دست میگیری یه روز تو همین روزا  داشتم واست کتاب میخوندم یه دفعه کتاب رو گرفتی کردی تو دهنت من هم بی جنبه اینقده ذوقت رو کردم که نگو کپل منننننننن حالا جغجغه میگیری توپ میکیری تو دستت و صاف تو دهنت  من هم هم رو واست میشورم..... یه حرکت باحال که میکنی و من و بابا کلی بهت میخندیم (کلا شدی سوژه خنده ما )...
14 آبان 1390

عکسهای کیمیا تو اولین پاییز زندگیش.....

دخمل گلم 4 ماهه شده و کلی بزرگ شده 1 شنبه هم واکسن داره خدا خودش به خیر کنه 2 ماهگی که خیلی بمیرم اذیت شدی.....استرسسسسسسسسسسسس اینم عکسهای دوران 3 تا 4 ماهگی کیمیا مامان...... بارون میاد و کیمیا سردشه...... عکس اخریه که میگیری ها گفته باشم......اعصاب مصاب ندارما  اینم ننه قزی ما این عکس با حولت یه کم شبیه عکس نینی تو حوله تو خود سایت مادرکر شدی..... مادرکر اینم تو جوجه:   ...
14 آبان 1390

جشنواره انار....

چهارشنبه رفتیم اداره بابا که همکارای بابا دوست داشتن تو رو ببینن بعدش هم همراه جسین اقا از اونجا رفتیم خونشون پیش محیا ....... اینجا اماده شدیم واسه اداره (پوشیده و خانم) بعد هم همه با هم رفتبم جشنواره انار،دست حاله فاطمه درد نکنه ....بسی خوش گذشت.....البته شما خواب بودی ;) شب هم که شام فاطمه جون کلی زحمت کشیده بود و شما  و محیا خانم هم ...... محیا :آخ جون مهمون اومده واسم دیگه تنها نیستم کیمیا:بذار یه بررسی کنم ببینم چه خبره اول.....  خوبه دوست شیم... محیا:  نظرت چیه با هم شلوغ کنیم کیمیا.... . کیمیا : خوبه بریم..... 1 2 3 شروع یکی تو یکی من.... او آ ایی ااااااااا ه ه ه...
30 مهر 1390

عشق پدرانه.....

من و بابا هر دو عاشقتیم ....... اینو میتونی به راحتی از این عکس درک کنی که بابا چه طور از اعماق وجود بغلت کرده.... هر دوتون رو دوست دارم..... ...
26 مهر 1390

هدیه خدا و خداحافظی این هدیه کوچولو از خدا.....

با تمام وجود دوست دارم مامانی.....واست بهترین ها رو تو این دنیا و دنیاهای اتی از خدا میخوام ،امیدوارم بتونم تو رسیدن به بهترین مسیر زندگیت خوب یاریت کنم دخترم.... او آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد:(( مي گويند فردا شما مرا به زمين ميفرستيد اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم؟)) خداوند پاسخ داد :(( ميان تعداد بسياري از فرشتگان من يكي را براي تو در نظر گرفتم او از تو نگهداري خواهد كرد.)) اما كودك هنوز مطمئن نبود كه ميخواهد برود يا نه:(( اما اينجا در بهشت من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي من كافي هستند.)) خداوند لبخند زد:(( فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند...
17 مهر 1390