کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

وقتی پسر بودم !!!!!

هفته 12 که بودم رفتم سونو دکتر فرزانه همه میگفتن دقیق میتونه جنسیت رو بگه.....به من گفت پسره!!!!منم اولش ناراحت شدم چون خیلیییییییییییییییی دختر دوست داشتم و همش فکر میکردم نینیم دخمله... ولی بعد 2 3 روز با پسر بودنت انس گرفتم و اسم واست تعیین کردیم(بردیا)... حتی واست کلی لباس پسرونه هم گرفتم!!!!!تازه وبلاگ هم داشتی هنوز هم هست با ادرس http://bardia.niniweblog.com/ ههههه تا هفته 20 که دوباره رفتیم پیش خودش و در کمال تعجب گفت دختره!!!!!!!منو و بابا مونده بودیم بهش گفتم خودت گفتی پسره طفلک کلی سرخ و سفید شد و یه عالمه بررسیت کرد یه 1 ساعتی چک میکرد اخرش گفت نه دختره!!!!!منم که این مدت واسه خودم یه بردیا ساخته بودم با اینکه دخمل دلم میخواست و...
11 بهمن 1390

دندون دوم .....

شنبه 8 دی دندون دوم هم روئیت شد....یوهوووووووووو مبارکت باشه گلم....یک هفته ایی شبا خوب نمیخوابیدی اذیت بودی ...بمیرم وسط شیر خوردن انگشتت رو میکردی تو دهنت و میکشیدی رو لثت بعد دوباره شیر میخوردی .....به بابا که زنگ زدم گفتم دندون دوم هم دراومد گفت :خدا رو شکر پس قراره شبا دیگه خوب بخوابیم!!!! هههههه اخه نصف شب الکی بیدار میشدی و نمیخوابیدی ..... اینم عکس دندون اول که تا خدی هویدا شده و تونستم ازش عکس بگیرم ولی هنوز دومی یه نیش کم رنگ هست که فقط مامان میتونه ببینه هههههههه قربون دندونت برم من...... ...
10 بهمن 1390

اندر احوالت من به روایت تصویر

میخورمتون ها  ههههه شیطون من.... کیمیا ذر حال خوردن لاک پشت.... کیمیا در ارتفاعات..... کیمیا وقتی تک تک موهای مامانشو کنده تا بخوابه از خستگی بیهوش شده ههههههه خواب نیمروزی.....جانممممم کیمیا در حال با دقت تی وی دیدن... کیمیا وقتی من هر چی صداش میکنم و برنمگرده و فقط یه خنده زیرزیرکی تحویلم میده ههههه قربونت خوابیدنت که من سیر نمیشم ازش.... مال خودمه نمیدم......هههههه یادم نره بگم که یه کار جدید دیگه که میکنی اینه که دو تا دستات بهم قفل میکنی و میبری بالا و نگاهشون میکنی و باهوشون بازی میکنی ....خیلی بامزه اینکارو میکنی با اون صداهایی که از خودت در میاری..... ...
7 بهمن 1390

speaking من هههههه

از وقتی تقریبا 2 ماه بودی تو گریه میگفتی ماما......ولی مسلمه که اون موقع آوا و هدفمند نبود.....ولی الان بعد از گفت آبو بو بب......اول پشت هم میگفتی ما ما ما ما..... تا اینکه یه 10 روز هست کاملا میگی ماما....بازم هنوط منظورت من نیستم ولی همین که من فهمیدم چه جوری بهم خواهی گفت ماما رسما ذوق مرگ شدم هههههه تا کی بشه بیام بنویسم کیمیا به من گفت ماما....... یه 4 5 روز هم میگی ق گ و تو گلو قر قر میکنی خیلی بامزه شدی همراش هم با دو تا دستات محکم هی میکوبی رو پاها و شکمت و میگی ق ق ق ق ههههههههه و خودت کلی کیف میکنی.... ...
6 بهمن 1390

خونه جدیدم......

یه چند روز پیش تهران برف خوشگل و سنگینی اومد....از اونجایی که هوا خیلی سر شده بود رو زمین نمیزاشتمت که سرما نخوری.....رفتم گهواره ات رو با کلیه تمهیدات امنیتی که اگه از پشت وجلو و بقل ولو شدی چیزیت نشه و همه جا نرم باشه اوردم تو هال که جلو چشمم توش بازی کنه....کلی دوسش داشتی ههههههه..... دالی بازی با مامان تو خونه جدید.... ولو شدن از خستگی بعد از کلی بازی با مامان..... بیا دیگه بغلم کن خستم شد..... تی وی دیدن تو خونه جدید.... متحیر: با دقت: هیجان زده: ...
6 بهمن 1390

غلت زدن....

چهارشنبه صبح 28 دی برای اولین بار غلت زدی عسیسممممممممممم.......یه لحظه رفتم و برگشتم و طبق معمول که سرجاتو نگاه کردم دیدم ااااااااااااااااااا نیستیییییییی!!!!!!نگاه کردم دیدم یه 3 4 تا غلت زدی و رفتی دم اشپزخونه رو سرامیک ها .....هههههههههههه منم که کلا منتظر کلی خوردمت از ذوق به همه هم اس ام اس دادم که کیمیا غلت میزنه هههههههه و سندش!!! ...
6 بهمن 1390

دارم بزرگ میشمممممم.....

امروز یکی از امتحانم رو دادم میشه گفت پراسترس ترینش رو  دیگه ندارم تا 3 روز دیگه.....یه کم خیالم راحت شد گفت بیام واست بنویسم .....کلی حرف داشتم ولی همش یادم نیست از بس که دیر اومدم اول ازهمه از نشستنت بگم ....تو پست قبلی خاله فهمیه گفت امتحان گفت ببین میشینه!!!!!خبر نداری خاله فهمیه من کلی وقته که میشینمممممممممم .....از بعد 4 ماهگی عاشق این بودی کما دستت رو بگیرم و خانم بنشینه.....ولی چون زود بود و ه کمرت فشار می اومد من خیلییییییییییی کم چون دوست داشتی می نشوندمت که تو عکسای قبلی هم بود.... از 5 ماهگی در حد 30 ثانیه مینشستی و بعد ولو میشدی بازم هنوز زود بود و من تمرینت نمیدادم ولی به محض اینکه 6 ماهت تموم شد دیگه کاریت نداشتم...
6 بهمن 1390

بی عنوان!!!

دنیا کوچک تر از آن است،    که گم شده ای را در آن یافته باشی     هیچ کس اینجا گم نمی شود !   آدمها به همان خونسردی که آمده اند ،   چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند یکی در مه،   یکی در غبار،   یکی در باران،   یکی در باد،   و بی رحم ترینشان در برف آنچه بر جای می ماند،   ردپایی است،   و خاطره ای که هر از گاهی،   پس می زند مثل نسیم   پرده های اتاقت را   . . . امرزو سالگرد فوت مامان جون شیرین بود (نرسیدم دیروز بیام)....١٠ سال از رفتن عزیزترین شخص زندگیم گذشت.. به سرعت برق و باد ولی سختتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
4 بهمن 1390