کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

خنده های دوست داشتنی من.....

نمیدونم این مطلب تا کی بمونه ولی من واست نگه داشتم تا بزرگ شدی بدم بشنوی.... این صدای خنده ها  حدود 2 ماه پیش با موبایل ضبط کردم   <a href="http://up98.org/"><img src="http://up98.org/upload/server1/02/j/c7x4vdia4s2ukbq0oos.amr" border="0" alt="آپلودسنتر آپ98" /></a> <a href="http://up98.org/"><img src="http://up98.org/upload/server1/02/j/hvpqbh7o6k00xoncxxi.amr" border="0" alt="آپلودسنتر آپ98" /></a>   اینم لینک دانلود مستقیمش   http://uplod.ir/files/5/89ljpa2p9iq7zh/Recording__28_.amr مستقیم http://up98.org/upload/server1/02/j/c7x4vdia4s2ukbq0oos.amr   ...
7 تير 1391

قهرمان کوچک من .....

خدا میدونه هر وقت این عکس رو میبینم چقدر میخندممممممممممممممم عاشقتم اول شرح بدم چی بوده ماجرا: مامان داشت جارو میکرد....منم که عاشق جارو برقی ...هی جارو برو من برو...  همش دنبال دسته جارو بودم که دست مامان بود ..اونم هی میبرد اینور هی میبرد اون ور.... من که بهش نمیرسیدم!!!...بعد مامانی خستش شد و خاموشش کرد صدا نمیداد دیگه...منم رفتم سمتش دستشو بلند کردم...اَاَ اَ اینقدر سنگین بود که خدا میدونه ولی... من بلندش کردممممممممم هیچ تازه باهاش راه رفتم یه سه چهار قدم که رفتم مامان عکسشو گرفت ..اومد فیلم بگیره ....اخه خیلی باحال بودم خودم هم میفهمیدم !! یهو جارو ول شد رو پام منو میگییییییییییی اول اینطوری شدم  بعد...
4 تير 1391

بدون شرح ....

این عکست رو خیلیییییییی دوست دارم...میدونی داشتی چکار میکردی من بار ریتم واست میخوندم کیمیا کیمیا کیمیا تو هم ذوق میکردی و هی خودت رو بالا و پایین میکردی یعنی نانای میکردی قربونت برم مننننننننن کیمیا عاشقتمممممممممممممم ...
28 خرداد 1391

وقتی کیمیا تو سن 11 ماه و 10 روزگی رسما راه افتاد

١٥ خرداد با ترس و لرز شزوع کردم هنوز خودم از زمین بدون کمک وسیله بلند نیمشدم.. ولی تاتی تاتی تا بغل مامانم میرفتم اگه یه وقت حواسم نبود تو خونه هم راه میرفتم ولی تا میفهمیدم دارم راه میرم میترسیدم و تالاپی خودمو مینداختم هههه اما دیگه از  ٤ ٥ روز پیش خودم هم بلند میشم قبلا تا نصفه بلند میشدم یعنی دستم رو زمین باسنم تو هوا!!! و الان که 28 خرداد هست از حدود 3 4 روز پیش رسما کل خونه رو تند تند میرم..هر از گاهی هم میخورم زمین ولی یادم میره زودی....تو خیایابون و پارک اگه سطح صاف باشه یواش میرم ولی مامانم هنوز جرات نمیکنه ولم کنه  رو چمن که ناصافه خودم هم میترسم دست مامانم رو ول کنم اخه واسه من هنوز خیلی پستی بلندی چمن زیاده ...
28 خرداد 1391

من و بازیهام به روایت تصویر

1- بعد از قوت ستاره بیچاره مامان یه عروسک بهم داد که تنش از جنس سرشه و ظاهرا نه دست و پاهاشو میشه کند نه سرشو!!!ولی اگه منم یه راهی واسش پیدا میکنم 2- لا لا لا لا بخواب نینی کچل جدید 3- اَه مامان نمیخوابه!!! 4- هنوزم ستاره چیز دیگه است ...بیا ببینم ستاره جون....هههه 5- تازه یه کم خودم آی میخورم یه کم هم میدم نینی کچلم...آخه دهنش سوراخه و پستونک میره توش ولی من اب میریزم توش ههههه!!!!   ٦ ٧- یه خونه خوشگل هم دارم که خیلی توش نرفتم مامانم جمعش کرد ٨- آب بازی هم کلییییییییییییی دوست دارم...... بازم به هویج تو دستم دقت کنید من با این هویج رفتم حمام ، با این هویج مامانی شستم و با همین هو...
28 خرداد 1391

یه خاطره جالب

چند روز پیش با بابایی داشتم میرفتیم تولد محیا که تو راه ایستادیم کاعذ کادو بگیرم من با تو پیاده شدیم و من رفتم کاغذ خریدم برگشتم...بابا مشغول کادو پیچیدن بود که دیدم تو یه چیزی رو محکم تو 2 تا دستت گرفتی و هی بالا پایینش میکنی میگی اَه آ اَ آ ههههههه و خوشحال و شنگول ، یه دفعه نگاه کردم دیدم یه دونه تخم مرغ تو مشتاته !!!!!!!!!!رفته بودیم کاغذ بخریم از تو شونه های رو پیشخون برداشته بودی!!!من که نفهمیدم کی اینکار رو کردی خدایی خلاصه برگشتیم تخم مرغ رو پس دادیم و با خجالت گفتیم ببخیشد ایشون برداشته بوده ..خودتم بردم که یه کم خجالت بکشی ولی تو...همچین واسه بقیه اش دست و پا میزدی هههههه فروشنده کلی بهت خندید خودمون 2 تا که مرده بودیم از خند...
24 خرداد 1391

من و جوجه هام

از بس من واسه این پرنده های تواسمون و مرغ مینا خاله افسانه ذوق کردم مامان واسم 2 تا جوجه خریده  اینقدر نازن ولی من تو همون قفس باشن دوسشون دارم ..بیرون بیان میترسمممم مامان یه کم اوردشون بیرون من یه کم نگاشون کردم بعد که اومد سمتم یه لگد جانانانه زدم بهش و با جیغ و گریه پریدم تو بغل مامانم هههههه (مامان:بیچاره جوجه یه جیغی زد از لگد کیمیا) مامانم هم دید من میترسم دیگه بیرون نیاورد منم تا تو فقس بودند باهاشون بازی میکردم اینقدر فقس این بیچاره ها رو تکون دادم که مامانم گفت الان میکشیش.... برد گذاشت تو بالکن ههههه منم میرم از پشت پنجره تو بالکن نگاشون میکنیم   تاق تاق جوجه های بیچاره به انگشت دست چپ کیمیا دقت کنید هه...
24 خرداد 1391

من و اولین لاک زندیگم

مامانم بلاخره اولین لاک زندیگم رو زد.....اخه فکر میکرد من میخورمش ...ولی من خانم تر از این حرفت بودم اصلا کاری باهاش ندارم فقط مامانم باهاش حال میکنه حسابی...بابام هم که هی میره و میاد ذوقش رو میکنه ....کلی خوشگل شدم خلاصه... الهیییییییییییییی مامان قربونت برههههههههههههههههه با اون دستای تپلیت عسیسممممم اینم یه عکس از نواختن بلز توسط دخملی دوست دارم بی اندازهههههههههههههههههههههه ...
20 خرداد 1391