کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

عشق پدرانه.....

من و بابا هر دو عاشقتیم ....... اینو میتونی به راحتی از این عکس درک کنی که بابا چه طور از اعماق وجود بغلت کرده.... هر دوتون رو دوست دارم..... ...
26 مهر 1390

هدیه خدا و خداحافظی این هدیه کوچولو از خدا.....

با تمام وجود دوست دارم مامانی.....واست بهترین ها رو تو این دنیا و دنیاهای اتی از خدا میخوام ،امیدوارم بتونم تو رسیدن به بهترین مسیر زندگیت خوب یاریت کنم دخترم.... او آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد:(( مي گويند فردا شما مرا به زمين ميفرستيد اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه ميتوانم براي زندگي به آنجا بروم؟)) خداوند پاسخ داد :(( ميان تعداد بسياري از فرشتگان من يكي را براي تو در نظر گرفتم او از تو نگهداري خواهد كرد.)) اما كودك هنوز مطمئن نبود كه ميخواهد برود يا نه:(( اما اينجا در بهشت من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي من كافي هستند.)) خداوند لبخند زد:(( فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند...
17 مهر 1390

دخملم سه ماهه شددددددددد......

بعد 2 3 هفته ما اومدیم خیلی کارام زیاد شده ،درسو و رسیدگی به تو دخملمو و......اخه دیگه اموزش پذیر شدی(یا به قول بابایی با شعور شدی  از خوابیدن و هیچ عکس العملی نداشتن خارج شدی)  و من بیشتر وقتم صرف تو میشه که باهات بازی کنم ،یادت بدم، و خلاصه بهت برسم که رشد کنی  واقعا نمیفهم کی صبح شب میشه ولی به افتخار سه ماهگی برگشتیممممممممم اینجا ..... از تو بگم: یه سر وصداهایی در میاری ،جدیدا جیغ زدن یاد گرفتی با چه تلاشی (به سرفه میفتی ههههه) بعد از هم صداهایی که در میاری هم تعجب میکنی هم خوشت میاد،با تلاشی مضاعف تکرار میکنی من و بابا رو تابلو میشناسی و لبخند میزنی،خیلی راحت میشه خندوندت.....کمک کنم دسستو بگیرم از حال...
17 مهر 1390

کیمیا خانم از اولین سفرش برگشت.....

دخملم بعد از یه سفر 12 روزه به شهر مامان بعد کلی تغییر برگشت (دخملم حسابی بزرگ شده یعنی جا افتاده چهره اش) ..... خیلی جالبه همه میگفتن بعد 2 ماهگی نینی ها تغییر میکنن ولی باور نمیکردم اینقدر محسوس باشه.... سفر بد نبود همه کلی دعوتمون کردن به افتخار خانم خانما.....خلاصه کل سفر به این ور و اون ور و دید و بازدید از خانمی گذشت.... رفتنی با هواپیما رفتتیم بدون بابا و برگشتنی با ماشین و بابا تو یه سفر 13 ساعته تو جاده برگشتیم.... اینم چند تا عکس..... این عکس برگشتمون تو ماشینه که بابایی واسه راحتیت یه جای دنج تو ماشین واست درست کرد که تخت بخوابی و تو هم استقبال کردی و بیشتر راه رو خواب بودی.... اینم 2 ماه و نیمگی خانم خان...
3 مهر 1390

اولین سفر کیمیا

واسه اولین بار با مامام داری میری شیراز پیش آقاجون اینا....واسه تو فسقل هم بلیط صادر کردن.....  قاطی ادم قیمت بلیط در شهریور 90 (دو ماهگی دخملی ) firstclass میشه 116000 تومن و عادی هم 73500 واسه تو فسقل هم 19100 قربونت برم فکر کنم 20 سال دیگه سر به فلک الفلاک بکشه..... یکشنبه 20 ام میریم و 5 شنبه هم بر میگردیم همه شاکین که کمه اخه من بعد 6 ماه دارم میرم و همه هم دوست دارن تو فسقل رو هم ببینن، خوب کم میاد دیگه ولی چاره ایی نیست شاید بخوایم جمعه با بابا بریم سفر و باید برگردم و تهران باشیم.....ایشالا سفر بعد بیشتر میمونیم..... اینم اولین بلیط دخملی: اینم خودت تپلت اینم طبق معمول تو دیوار خوابیدن...
18 شهريور 1390

واکسن 2 ماهگی(سه شنبه 14 شهریور 90)

واسه واکسن 2 ماهگی بردیمت پیش دکتر برخوردار ، خیلی مهربون بهت زد ولی کلی دردت گرفت و گریه کردی و یه کم هم خون اومد(بمیرم الهی)....شب هم از 7 گریه کردی تا 3.5 صبح فقط هم رو دوش اونم رو دوش بابایی اروم میشدی(طفلی بابات پدرش دراومد )خیلی اذیت شدی، تب هم تا 38.2 شب اول کردی،مشکل بزرگ ابن بود تو همیشه 2 ساعتی 1 بار شیر میخوردی اون شب از 6 عصر که شیر خوردی تا 1.5 شب سینه نگرفتی ، ما هم مجبور شدیم یا شیشه و قطره چکون با زور 40 سی سی بهت بدیم که قندت نیفته،عزیز دلم ...جیگرم کباب بود دو روز این طور بد حال میدیدمت....از خدا تنها خواستم اینه که همیشه سالم باش مامان و ارزو میکنم خدا همه نینی های طفل معصوم رو که مریضن شفا بده چون کاملا درک میکنم که چق...
18 شهريور 1390